بیژن ترقی و پرویز یاحقی
چو جسم خاکی من از میانه برخیزد ســرود و زمــــزمهی عاشقانه برخیزد
اگر بسوزی و خاکسترم به باد بدهی ز ذره ذره وجــودم تــــرانــــه بـــرخیـزد
روز یکشنبه ششم اردیبهشت شنیدیم که بیژن ترقی آتش به جا مانده از کاروان بزرگانی که شاید هرگز در پهنهی ادب و فرهنگ این مرز و بوم تکرار نشوند، به تار و پود شعلههای خورشید جهان افروز پیوست و همین چند روز پیش حکایتی میخواندم به روایت پرویز خطیبی که از بیژن ترقی و ترانهی "می زده شب" که خانم مرضیه آن را خوانده گفته بود و این که ترقی این ترانه را برای چه کسی سروده بود. به یاد جسم خاکیاش که از میانه برخاست، این ترانه و آن حکایت را اینجا مینویسم. یادش در ذهنم با شعر و ترانه همنشین است...
می زده شب چو ز میکده بازآیم
بر سر کوی تو من به "نیاز" آیم
من مستم و بیخبرم
دلدادهی رهگذرم هر نیمه شب
من با دلی دیوانه در گوشهی میخانه
میافتم، میخیزم، مست و خرابم
شبها در میخانه، پیمانه به پیمانه
میافتم، میخیزم، بی تو چه سازم؟
میسوزم شبها با شمع رخ تو با سوز نهان
میسازم با این آتش دل خود با کاهش جان
ساغری بده ز شرابم
به لب رسید جان چو حبابم
مستم و خرابم
فارغ از سبو چه نشستی؟
بزن به ساغر و می و مستی
در جهان هستی
مست از بادهام یا از آن نگه
بر تو عاشقم یا بر روی مه
من بر تو عاشقم، بر تو عاشقم
هستم بهر تو، مستم بهر تو...
سالهای 32 تا 40 دوران کنارهگیری اجباری من از رادیو بود. به همین جهت چهرههای تازه و هنرمندانی را که در طول این مدت به رادیو آمده بودند را درست نمیشناختم. با این حال جسته و گریخته نام برخی از این هنرمندان تازه وارد را شنیده بودم و به وسیله اکبر مشکین و داریوش رفیعی از آنجه در رادیو ایران میگذشت، با خبر میشدم. یک روز من و مشکین به کتابخانه ترقی در خیابان شاهآباد رفتیم و من با جوانی ریز نقش و لاغر به نام بیژن آشنا شدم. آن روزها نام بیژن ترقی و پرویز یاحقی به خاطر ترانهی معروف "می زده شب چو به میکده بازآیم" بر سر زبانها افتاده بود. بعدها فهمیدم این ترانه را بیژن برای دختری که حالا همسر اوست، ساخته است. پرویز یاحقی میگفت آخر شب که مست و خراب به سمت خانه میرفتیم، بیژن عشقش دبه میکرد و مرا به طرف خانهی معشوقش میکشاند و ما دو نفر ساعتها در سرما و گرما زیر درختی مینشستیم و بیژن برای من حرف میزد و من دلداریش میدادم. به هر حال روزی که من با بیژن آشنا شدم، معلوم شد پرویز یاحقی و بیژن ترقی همچنین محمد حیدری دوستان صمیمی و جدانشدنی هستند. بیژن آرام و کمحرف و کم حرکت بود ولی پرویز یک پارچه تحرک و جوشش... اکثر ترانهها را این دو نفر با همفکری و همکاری هم میساختند. اولین ترانهای که پرویز یاحقی برای مهستی ساخت، با شعر جالب بیژن ترقی هنوز هم در گوشم زنگ میزند...
"آن که دلم را برده خدایا... زندگیم را کرده تباه بگو؟..."
بیژن ترقی با سرودن شعر "می زده شب" دچار مشکلاتی شده بود. شعر به این صورت است:
مسئولان رادیو حاضر نبودند کلمهی نماز را در یک شعر عاشقانه بپذیرند. به نظر میرسید که مقامات مذهبی مترصد بودند تا این گونه اشتباهات را پیراهن عثمان کنند، به هر حال مذاکرات بین
بیژن ترقی و مسئولان رادیو به آنجا رسید که کلمهی نماز را به نیاز تبدیل کنند.
از کتاب: خاطراتی از هنرمندان
خاطراتی از: پرویز خطیبی
به کوشش: فیروزه خطیبی