شعری از چیستا یثربی با اندکی تغییر و تلخیص
(به یاد نازنین دوستی که این شعر را این گونه می خواند و دوست می داشت و باور نمیکنم که امروز این شعر را برای نبودن خودش اینجا میگذارم...)
و زن روی شانه های عشق گریسته است
چرا که
او که آمده بود
او که پیراهن اش
لبریز عطر باغ های زیتون بود در عصر تابستان
و گام هایش تیرباران دلهره ها
دیگر نیست...
از ماه تا ماهی
ممکن تر از او کسی نبود
و حالا چه ساده نبودنش را گفت!
او که دستانش بلندترین فریادها بود در پرسه های بی مقصدمان
و کبوتران تشنه ی نگاهش
بر هیچ سرابی سرگردان نبود
چه حضور سنگینی است نبودنش!
ساده است اگر بگویم
رفته است و من هنوز خوبم
و پیرزن های محل
عشق را به خانه ی خود برده اند
تا بلایی سر خود نیاورد
ساده است اگر بگویم
او رفته است و دیگر تمام روزها
ته مانده ی چای یک ظهر سه شنبه است
که در باد سرد شد...
اگر گریه می کنم
برای او نیست
تنها برای توجیه این غروب طولانی است
وقتی که چشمان شب، در این عبور بی فرجام
چشم مرا نخواهد دید
و ما از آن سوی اعصار دور
بیهوده به هم سلام خواهیم کرد
و من نمی دانم که تو را
چگونه با انگشتانم از زندگی کم کنم
تا کودکان کوچه بفهمند
تا کودکان کوچه بی تو بودن را یاد بگیرند.